خیلی ساده همه چیز از یک نگاه شروع میشه.آخرش هم همه چیز
با همون نگاه تمام میشه با این تفاوت که توی چشم های اونی که می خواد
بره دیگه شوق روز اول نیست و توی چشم های تو که با همه وجود
دوسش داری جز اشک چیزی نیست.
آره اون میره و شاید دیگه یادش نیاد که تو هم یه روزی دوسش داشتی
اما تو هنوز شب ها با خودت فکر میکنی که الان اون خوابه یا بیداروتصورش
میکنی وقتی سایه اون مژه های بلند روی گونه های محکمش می افته
و حسرت کنار او بودن که در جانت نشسته است و اشک و اشک و...
هیچ راهی نیست که بتونی حتی یک لحظه اون رو ببینی
همه چیز یادآور او هست اما خودش نیست
یادت می آید حرف های آخرش چه تلخ بود و چه نا آشنا گویا که
این کلمات برای دهان او نا آشنا بودند
شاید هم برای گوش های تو. انتظارش را نداشتی که از دهان او بشنوی
قلبت فشرده شد و باز هم دوستش داشتی به من بگو چه قدر دلت می خواست
یک مرتبه بزند زیرخنده وبگوید باهات شوخی کردم
اما نگفت تو هنوز هم امیدواری که برگرده حتي اگه بگه همش شوخي بود
:: بازدید از این مطلب : 1548
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18